فارسی
پنجشنبه 01 آذر 1403 - الخميس 18 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خطبه 164 - خطبه در شگفتی‌های‌  آفرينش طاووس


مطلب قبلی خطبه 163
خطبه 165 مطلب بعدی


نحوه نمایش
متن عربی متن ترجمه
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه های‌ آن حضرت است
يَذْكُرُ فيها عَجيبَ خِلْقَةِ الطّاووسِ
که در آن از شگفتی‌ های‌ آفرینش طاووس سخن می‌ گوید
ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجيباً مِنْ حَيَوان وَ مَوات، وَ ساكِن
موجوادت را آفرید آفریدنی‌ عجیب، از جانداران و بی‌ جان، و آرام
وَ ذى حَرَكات. فَاَقامَ مِنْ شَواهِدِ الْبَيِّناتِ عَلى لَطيفِ صَنْعَتِهِ
و متحرک. و بر لطافت صنعش و عظمت قدرتش شواهدی‌ آشکار
وَ عَظيمِ قُدْرَتِهِ مَا انْقادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مُسَلِّمَةً لَهُ.
اقامه کرد که عقلها در برابر آن سر فرود آوردند در حالی‌ که به وجود او اعتراف نموده و تسلیم فرمان او شدند.
وَ نَعَقَتْ فى اَسْماعِنا دَلائِلُهُ عَلى وَحْدانِيَّتِهِ، وَ ما ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ
و دلایل او بر توحیدش در گوشهای‌ ما فریاد می‌ زند، و نیز آنچه از پرندگان گوناگون
صُوَرِ الاَْطْيارِ الَّتى اَسْكَنَها اَخاديدَ الاَْرْضِ وَ خُرُوقَ فِجاجِها،
به وجود آورده، پرندگانی‌ که آنها را در رخنه های‌ زمین و شکافهای‌ بین دو کوه،
وَ رَواسى اَعْلامِها، مِنْ ذاتِ اَجْنِحَة مُخْتَلِفَة، وَ هَيْئات مُتَبايِنَة،
و قله کوههای‌ بلند جای‌ داده، همانها که دارای‌ بالهای‌ گوناگون، و شکل های‌ مختلف،
مُصَرَّفَة فى زِمامِ التَّسْخيرِ، وَ مُرَفْرِفَة بِاَجْنِحَتِها فى مَخارِقِ الْجَوِّ
و در مهار تسخیر حضرت اویند، و با بالهای‌ خود در شکافهای‌
الْمُنْفَسِحِ، وَالْفَضاءِ الْمُنْفَرِج ِ. كَوَّنَها بَعْدَ اِذْ لَمْ تَكُنْ فى عَجائِبِ
هوای‌ باز، و فضای‌ گشاده پرواز می‌ کنند. آنها را در صورتهای‌ شگفت آور پس از آنکه وجود نداشتند
صُوَر ظاهِرَة، وَ رَكَّبَها فى حِقاقِ مَفاصِلَ مُحْتَجِبَة،
بهوجود آورد، و با استخوانهای‌ قوی‌ مفصل ها که از نظر پنهان است ترکیب کرد و به هم پیوست،
وَ مَنَعَ بَعْضَها بِعَبالَةِ خَلْقِهِ اَنْ يَسْمُوَ فِى الْهَواءِ خُفُوفاً،
بعضی‌ از پرندگان را به خاطر سنگینی‌ جثّه از اینکه به راحتی‌ در فضای‌ بالا پرواز کنند بازداشت،
وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفيفاً. وَ نَسَقَها عَلَى اخْتِلافِها فِى الاَْصابيغ  ِ بِلَطيفِ
و چنان مقرّر فرمود که بتوانند در نزدیکی‌ زمین به پرواز درآیند. پرندگان را با لطافت قدرتش و دقّت
قُدْرَتِهِ وَ دَقيقِ صَنْعَتِهِ. فَمِنْها مَغْمُوسٌ فى قالَبِ لَوْن لايَشُوبُهُ غَيْرُ
صنعتش به رنگهای‌ گوناگون درآورد. برخی‌ از آنها سراسر در یک رنگ که رنگ دیگری‌ با آن
لَوْنِ ما غُمِسَ فيهِ، وَ مِنْها مَغْمُوسٌ فى لَوْنِ صِبْغ قَدْ طُوِّقَ بِخِلافِ
آمیخته نیست درآمده اند، و دسته ای‌ دیگر در رنگ دیگری‌ فرو رفته اند به جز گردنشان که طوقی‌ از
ما صُبِـغَ بِـهِ.
غیر آن رنگ دارند.
وَ مِنْ اَعْجَبِها خَلْقاً الطّاوُوسُ الَّذى اَقامَهُ فى اَحْكَمِ تَعْديل،
و از عجیب ترین مرغان طاووس است که آن را در استوارترین شکل ایجاد کرد،
وَ نَضَّدَ اَلْوانَهُ فى اَحْسَنِ تَنْضيد، بِجَناح اَشْرَجَ قَصَبَهُ، وَ ذَنَب اَطالَ
و رنگهایش را در نیکوترین مرحله نظام داد، با بالی‌ که قلمهای‌ آن را به هم پیوست، و دُمی‌ که آن را
مَسْحَبَهُ. اِذا دَرَجَ اِلَى الاُْنْثى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ، وَ سَما بِهِ مُطِلاًّ عَلى
دراز و کشیده گردانید. چون به جانب طاووس ماده رود آن را باز کند، به طوری‌ که بر سرش سایه
رَأْسِهِ كَاَنَّهُ قِلْعُ دارِىٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ. يَخْتالُ بِاَلْوانِهِ،
اندازد، گویی‌ بادبان کشتی‌ ای‌ است از منطقه دارین که کشتیبان آن را از جای‌ خود می‌ گرداند. به رنگش می‌ نازد،
وَ يَميسُ بِزَيَفانِهِ. يُفْضى كَاِفْضاءِ الدِّيَكَةِ، وَ يَؤُرُّ بِمَلاقِحِهِ اَرَّ
و به نازش می‌ خرامد. چون خروس با ماده اش مباشرت می‌ کند، و برای‌ جفت گیری‌ همچون شتران نر
الْفُحُولِ الْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرابِ. اُحيلُكَ مِنْ ذلِكَ
پر از شهوتی‌ که برای‌ جفت گیری‌ آمده اند با آلات تناسلی‌ خود به او نزدیک می‌ گردد. تو را در این زمینه
عَلى مُعايَنَة، لا كَمَنْ يُحيلُ عَلى ضَعيفِ اِسْنادِهِ.
به دیدن وضع طاووس حواله می‌ دهم، نه مانند کسی‌ که اثبات مطلبی‌ را به سندی‌ ضعیف احاله می‌ دهد.
وَ لَوْ كانَ كَزَعْمِ مَنْ يَزْعَمُ اَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَة تَسْفَحُها مَدامِعُهُ،
واگرآنچه دیگران خیال می‌ کنند که آمیزش طاووس به آن است که اشکی‌ از چشمهایش سرازیرمی‌ شود
فَتَقِفُ فى ضَفَّتَىْ جُفُونِهِ، وَ اَنَّ اُنْثاهُ تَطْعَمُ ذلِكَ، ثُمَّ
و در اطراف پلکهایش جمع می‌ گردد و ماده آن اشک را به منقار برمی‌ دارد و می‌ خورد، سپس
تَبيضُ لا مِنْ لَقاحِ فَحْل سِوَى الدَّمْع  ِ الْمُنْبَجِسِ، لَما كانَ
تخم گذاری‌ می‌ کند، ونطفه نر بجز اشک بیرون آمده از چشم او نیست،این خیال بی‌ پایه شگفت آورتر
ذلِـكَ بِـاَعْـجَـبَ مِـنْ مُطاعَـمَـةِ الْغُـرابِ .
از این نمی‌ باشد که مردم بر این گمانند که آمیزش کلاغ با قرار دادن منقار در منقار است.
تَخالُ قَصَبَهُ مَدارِىَ مِنْ فِضَّة، وَ ما اُنْبِتَ عَلَيْها مِنْ عَجيبِ
انگارمی‌ کنی‌ قلم های‌ بال طاووس میله های‌ چنگکی‌ است ساخته شده از نقره، وآنچه از دایره های‌
داراتِهِ وَ شُمُوسِهِ خالِصَ الْعِقْيانِ وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ. فَاِنْ شَبَّهْتَهُ
عجیب (زرد و سبز) بر بالها روییده گردنبندهای‌ طلای‌ ناب و پاره های‌ زبرجد است. اگر بالش را
بِما اَنْبَتَتِ الاَْرْضُ قُلْتَ: جَنِىٌّ جُنِىَ مِنْ زَهْرَةِ كُلِّ رَبيع  .
به آنچه از زمین می‌ روید تشبیه کنی‌ می‌ گویی‌: دسته گلی‌ است که از شکوفه های‌ بهاران چیده شده.
وَ اِنْ ضاهَيْتَهُ بِالْمَلابِسِ فَهُوَ كَمَوْشِىِّ الْحُلَلِ، اَوْ مُونِقِ عَصْبِ
و اگر آن را به جامه ها مثل بزنی‌ همچون حلّه هایی‌ است پر از نقش و نگار، و یا جامه های‌ خوش منظر
الْيَمَنِ. وَ اِنْ شاكَلْتَهُ بِالْحُلِىِّ فَهُوَ كَفُصُوص ذاتِ اَلْوان قَدْ نُطِّقَتْ
یمنی‌. و اگر آن را به زینت و زیور تشبیه کنی‌ مانند نگین های‌ رنگارنگی‌ است که میان نقره
بِاللُّـجَيْـنِ الْمُكَلَّـلِ.
مرصّع به جواهر قرار داده شده.
يَمْشى مَشْىَ الْمَرِح ِ الْمُخْتالِ، وَيَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَناحَيْهِ فَيُقَهْقِهُ
به مانند متکبّر دلشاد راه می‌ رود، و هر زمان دُم و بال خود را می‌ نگرد از زیبایی‌ پیراهن
ضاحِكاً لِجَمالِ سِرْبالِهِ وَ اَصابيغ ِ وِشاحِهِ، فَاِذا رَمى بِبَصَرِهِ اِلى
پر از نقش و نگارش و حمایل مرصعش به قهقهه می‌ خندد، و هر گاه به پاهای‌ خود چشم
قَوائِمِهِ زَقا مُعْوِلاً بِصَوْت يَكادُ يُبينُ عَنِ اسْتِغاثَتِهِ، وَ يَشْهَدُ
می‌ اندازد آنچنان فریاد می‌ کشد که معلوم می‌ شود دادخواهی‌ می‌ کند، و به دردی‌
بِصادِقِ تَوَجُّعِهِ، لاَِنَّ قَوائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوائِمِ الدِّيَكَةِ الْخِلاسِيَّةِ،
واقعی‌ گواهی‌ می‌ دهد، زیرا پایش مانند پای‌ خروس دورگه باریک و تیره است،
وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ ساقِهِ صيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ. وَ لَهُ فى مَوْضِع  ِ
و از ساق استخوان پایش خاری‌ پنهان برآمده. در جای‌ تاج خود
الْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْراءُ مُوَشّاةٌ. وَ مَخْرَجُ عُنُقِهِ كَالاِْبْريقِ، وَ مَغْرِزُها
کاکلی‌ سبز و مزیّن به نقش دارد. محل برآمدن گردنش مانند لوله ابریق کشیده و بلند است. جای‌ فرورفتگی‌
اِلى حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ الْوَسْمَةِ الْيَمانِيَّةِ، اَوْ كَحَريرَة مُلْبَسَة مِرْآةً
گردن تا شکمش چون رنگ نیل یمنی‌ سبز سیر است، یا چون قطعه دیبایی‌ است که آینه صاف و درخشنده ای‌
ذاتَ صِقال، وَ كَاَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَر اَسْحَمَ، اِلاّ اَنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثْرَةِ مائِهِ
بر روی‌ آن نشانده باشند، گویا چادری‌ سیاه به خود پیچیده، و از برّاقی‌
وَ شِدَّةِ بَريقِهِ اَنَّ الْخُضْرَةَ النّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ.
گمان می‌ رود که رنگ سبز خوش نمایی‌ با آن درآمیخته است.
وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ كَمُسْتَدَقِّ الْقَلَمِ فى لَوْنِ الاُْقْحُوانِ اَبْيَضُ
در شکاف گوشش خطّی‌ است مانند سر قلم و سپید سپید چون گل
يَقَقٌ، فَهُوَ بِبَياضِهِ فى سَوادِ ما هُنالِكَ يَأْتَلِقُ، وَ قَلَّ صِبْغٌ اِلاّ وَ قَدْ
بابونه، که این سپیدی‌ در میان رنگ سیاه اطرافش می‌ درخشد، کمتر رنگی‌ است که نمونه آن در این
اَخَذَ مِنْهُ بِقِسْط، وَ عَلاهُ بِكَثْرَةِ صِقالِهِ وَ بَريقِهِ وَ بَصيصِ ديباجِهِ
حیوان به کار گرفته نشده، و به خاطر صیقلی‌ و برّاقی‌ زیاد و درخشش و حسنش آن رنگ را بهتر
وَ رَوْنَقِهِ، فَهُوَ كَالاَْزاهيرِ الْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّها اَمْطارُ رَبيع  ،
جلوه داده، و به مانند شکوفه های‌ پراکنده است که بارانهای‌ بهاری‌ و آفتاب با حرارت،
وَ لا شُمُوسُ قَيْظ. وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ ريشِهِ، وَ يَعْرى مِنْ لِباسِهِ،
هنوز آن را نپروریده. گاهی‌ از پر خود بیرون می‌ آید، و از پیراهنش برهنه می‌ گردد،
فَيَسْقُطُ تَتْرى، وَ يَنْبُتُ تِباعاً، فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ انْحِتاتَ اَوْراقِ
پرها پشت سر هم می‌ ریزند، دوباره پی‌ درپی‌ می‌ رویند، مانند برگ درختان که در پاییز
الاَْغْصانِ، ثُمَّ يَتَلاحَقُ نامِياً حَتّى يَعُودَ كَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ.
فرو می‌ ریزند، سپس رشد کرده به هم می‌ پیوندند تا بار دیگر به صورت اوّل بازگردند.
لايُخالِفُ سالِفَ اَلْوانِهِ، وَ لايَقَعُ لَوْنٌ فى غَيْرِ مَكانِهِ. وَ اِذا
پر جدید در رنگ آمیزی‌ مانند دفعه اول است، و هر رنگی‌ در جای‌ سابقش قرار می‌ گیرد. چون
تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَراتِ قَصَبِهِ اَرَتْكَ حُمْرَةً وَرْدِيَّةً، وَ تارَةً
به دقّت در مویی‌ از موهای‌ پر طاووس نظر کنی‌ یک بار سرخ رنگ، و بار دیگر
خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً، وَ اَحْياناً صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً. فَكَيْفَ تَصِلُ اِلى
سبز زبرجدی‌، و مرتبه دیگر زرد طلایی‌ نشان می‌ دهد. پس چگونه
صِفَةِ هذا عَمائِقُ الْفِطَنِ، اَوْ تَبْلُغُهُ قَرائِحُ الْعُقُولِ، اَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ
فکرهای‌ ژرف بین، و عقول باذوق خلقت عجیب این حیوان را درک کند، و چسان توصیف وصف کنندگان
اَقْوالُ الْواصِفينَ، وَ اَقَلُّ اَجْزائِهِ قَدْ اَعْجَزَ الاَْوْهامَ اَنْ تُدْرِكَهُ،
وصفش را به نظم آورد، با آنکه کوچکترین اجزایش اندیشه های‌ ژرف بین را از درک عاجز نموده
وَالاَْلْسِنَةَ اَنْ تَصِفَهُ؟! فَسُبْحانَ الَّذى بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْق
و زبان وصف کنندگان را ناتوان کرده است؟! پاک است خداوندی‌ که عقلها را از توصیف مخلوقی‌
جَلاّهُ لِلْعُيُونِ فَاَدْرَكَتْهُ مَحْدُوداً مُكَوَّناً،
چون طاووس مبهوت و مقهور نموده با اینکه آن را چنان در برابر چشمها جلا داده که آن را محدود به حد معیّن
وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً، وَ اَعْجَزَ الاَْلْسُنَ عَنْ تَلْخيصِ صِفَتِهِ،
وپدیدآمده و بااندام ترکیب یافته و رنگ آمیزی‌ شده درک کرده اند، وزبانها را ازبیان کیفیت آن درناتوانی‌ نشانده،
وَقَعَدَ بِها عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ. وَ سُبْحانَ مَنْ اَدْمَجَ قَوائِمَ الذَّرَّةِ وَالْهَمَجَةِ
و آنها را از شرح وصف این حیوان به عرصه عجز کشیده. پاک است خداوندی‌ که پاهای‌ موران و پشه های‌
اِلى مافَوْقَهُما مِنْ خَلْقِ الْحيتانِ وَالْفِيَلَةِ، وَ وَأى عَلى نَفْسِهِ
کوچک را استوار کرد تا برسد به بزرگتر از آنها از ماهیان دریا و پیلان عظیم الجثّه، و بر خود لازم نموده
اَلاّ يَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمّا اَوْلَجَ فيهِ الرُّوحَ اِلاّ وَ جَعَلَ الْحِمامَ مَوْعِدَهُ،
که هیچ جسمی‌ که جان در آن دمیده جنبش ننماید مگر آنکه مرگ را وعده گاه
وَالْفَنـاءَ غايَتَـهُ .
و فنا را پایان کارش قرار دهد.
مِنْها فى صِفَةِ الْجَنَّةِ
از این خطبه است در وصف بهشت
فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ ما يُوصَفُ لَكَ مِنْها لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ
آنچه که از بهشت برای‌ تو وصف می‌ شود اگر با چشم دل بنگری‌، به شگفتی‌ هایی‌ که در دنیا
عَنْ بَدائِع  ِ ما اُخْرِجَ اِلَى الدُّنْيا مِنْ شَهَواتِها وَ لَذّاتِها وَ زَخارِفِ
پدید شده از شهوات و خوشیها و آرایش هایی‌ که نظر را جلب می‌ کند بی‌ رغبت
مَناظِرِها، وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِى اصْطِفاقِ اَشْجار غُيِّبَتْ عُرُوقُها فى
گردی‌، و اندیشه ات در میان درختانی‌ که شاخه هایشان به هم می‌ خورد و ریشه هایشان در دل تپه هایی‌ از
كُثْبانِ الْمِسْكِ عَلى سَواحِلِ اَنْهارِها، وَ فى تَعْليقِ كَبائِسِ اللُّؤْلُؤِ
مشک بر کنار جویهای‌ بهشت پنهان شده سرگردان می‌ گردد، و فکرت در خوشه هایی‌ از مروارید تر
الرَّطْبِ فى عَساليجِها وَ اَفْنانِها، وَ طُلُوعِ تِلْكَ الثِّمارِ مُخْتَلِفَةً فى
در شاخه های‌ کوچک و بزرگ آن درختان، و همچنین پدید آمدن میوه های‌ گوناگون که از غلاف های‌ خود
غُلُفِ اَكْمامِها، تُجْنى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّف فَتَأْتى عَلى مُنْيَةِ
سر برون آورده حیران می‌ شود، که آن میوه ها بدون زحمت و رنج چیده می‌ شوند و بر اساس میل چیننده
مُجْتَنيها، وَ يُطافُ عَلى نُزّالِها فى اَفْنِيَةِ قُصُورِها بِالاَْعْسالِ
به دست می‌ آیند، و عسل های‌ پاک و شراب صافی‌ در قصرهای‌ ساکنان بهشت به گردش
الْمُصَفَّقَةِ، وَالْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ. قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرامَةُ تَتَمادى بِهِمْ
می‌ آورند تا هر که بخواهد بهره مند گردد. بهشتیان مردمی‌ هستند که کرامت الهی‌ به دنبال هم به آنان
حَتّى حَلُّوا دارَ الْقَرارِ، وَ اَمِنُوا نُقْلَةَ الاَْسْفارِ. فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ اَيُّهَا
می‌ رسد تا گاهی‌ که در خانه جاودانی‌ فرود آمدند، و از رنج نقل و انتقال سفرها ایمن شدند. ای‌ شنونده
الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ اِلى ما يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَناظِرِ الْمُونِقَةِ
اگر دل به آنچه که در بهشت از این مناظر شگفت انگیز به تو روی‌ می‌ آورد مشغول کنی‌
لَزَهَقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً اِلَيْها، وَلَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسى هذا اِلى
روحت به تماشای‌ آن از شوق برآید، و الان از این مجلس من برای‌ هرچه زودتر
مُجاوَرَةِ اَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجالاً بِها. جَعَلَنَا اللّهُ وَ اِيّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعى
رسیدن به آنها به همسایگی‌ اهل قبور خواهی‌ رفت. خداوند به رحمت خویش ما و شما را از آن کسانی‌ قرار
بِقَلْبِـهِ اِلـى مَنـازِلِ الاَْبْـرارِ بِرَحْمَتِـهِ .
دهد که از عمق دل و جان برای‌ رسیدن به منازل نیکوکاران سعی‌ و تلاش می‌ نمایند.
تَفسيرُ بَعْضِ ما فى هذِهِ الْخُطْبَةِ مِنَ الْغَريبِ
تفسیر لغات نامأنوس این خطبه
- قَوْلُهُ عَلَيْهِ السَّلامُ: «وَ يَؤُرُّ بِمَلاقِحِةِ» الاَْرُّ كِنايَةٌ عَنِ النِّكاح  ِ، يُقالُ: اَرَّ الرَّجُلُ
گفتار آن حضرت «یؤرّ بملاقحه» کلمه «ارّ» کنایه از نزدیکی‌ است، عرب گوید: «ارّ الرجل
الْمَرْاَةَ يَؤُرُّها» اِذا نَكَحَها. وَ قَوْلُهُ: «كَاَنَّهُ قِلْعُ دارِىٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ» الْقِلْعُ: شِراعُ السَّفينَةِ،
المرأة یؤرّها» آن گاه که مرد با زن نزدیکی‌ کند. و «کأنّه قلع داری‌ّ عنجه نوتیّه» «قِلْع» بادبان کشتی‌ است،
وَ دارِىٌّ: مَنْسُوبٌ اِلى دارينَ، وَ هِىَ بَلْدَةٌ عَلَى الْبَحْرِ يُجْلَبُ مِنْها الطِّيبُ. وَ «عَنَجَهُ»
و «داری‌ّ» منسوب به دارین شهری‌ است در ساحل دریا که از آنجا عطر می‌ آورند. «عنجه»
اَىْ عَطَفَهُ. يُقالُ: عَنَجْتُ النّاقَةَ ـ كَنَصَرْتُ ـ اَعْنُجُها عَنْجاً اِذا عَطَفْتَها.
یعنی‌ آن را بازگرداند، گفته می‌ شود: «عنجت الناقة ـ کنصرت ـ اعنجها عنجاً» وقتی‌ که سر شتر را برگردانی‌.
وَالنُّوتِىُّ: الْمَلاّحُ. وَ قَوْلُهُ عليه السّلام: «ضَفَّتَىْ جُفُونِهِ» اَرادَ جانِبَىْ جُفُونِهِ.
و «نوتی‌ّ» به معنی‌ کشتیبان است. و «ضفّتی‌ جفونه» دو طرف پلک دیده طاووس را منظور فرموده.
وَالضَّفَّتانِ: الْجانِبانِ. وَ قَوْلُهُ عليه السّلام: «وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ» الْفِلَذُ: جَمْعُ فِلْذَة،
لغت ضفّتان به معنی‌ هر دو جانب است. و فرمایش حضرت «فلذ الزبرجد» فِلَذ جمع فِلذة
وَ هِىَ الْقِطْعَةُ. وَ الْكِبائِسُ جَمْعُ الْكِباسَةِ وَ هِىَ الْعِذْقُ. وَالْعَساليجُ: الْغُصُونُ،
به معنای‌ قطعه و تکه است. «کبائس» جمع کِباسه به معنی‌ خوشه است. «عسالیج» به معنی‌ شاخه هاست،
واحِـدُها عُسْلُـوجٌ.-
و مفردش «عُسلوج» است.



پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^